فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

داستان شیرینی فروش!

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.

شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.

مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.

صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

 

یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد.
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد،

صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!

صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.

وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.

صاحب مغازه در پاسخ گفت:

مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد.
این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.


شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.

پ.ن۱: همینجوری گفتم بیام این داستانو بزارم!!!

پ.ن۲: فکر کنم اگه منو خدیجه نباشیم این وبلاگ فسیل بشه...چراااا هیشکی آپ نمیکنه؟؟؟

پ.ن۳:این لینکی رو که الان میزارم یکی از دوستان برام گذاشته بود گفتم بزارم شما هم یه نیگا بندازید! وقتی رفتین به لینک زیر صبر کنید تصویر لود بشه بعدش ماوس ببرید رو صورتش ببینید چی میشه؟!!!

یه چیز جالب!

 

گلاااابی ها!!!

سلام دوستان! این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کمی تا قسمتی واقعی و کمی هم ساخته ذهن مبارک است! در ایتدا از کسایی که ناراحتی قلبی دارند و از کودکان عزیز درخواست میکنم اینو نخونند چون پایان وحشتناک و دردمندی داره!!! داستان از این قراره که:

یه مردی بود که یه باغ بزرگ داشت که پر بود از درخت های گلابی! (و دقیقا منم میخوام جریان یه گلابی خوشگلو براتون بتعریفم!) وقتی گلابی ها رسیدند٬ مرد تصمیم گرفت اونارو بفروشه! وقتی گلابی هارو چیدند و میخواستند بریزند تو جعبه ها یه گلابی ناز(همون شخصیت اصلی داستانمو میگم!) افتاد زمین و داد زد: گلاااابی ها گلاااااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلااااابی گلاااااابی!

 و این بود که اینو برداشتند گذاشتند تو جعبه! موقعی که داشتند جعبه هارو میذاشتند تو وانت٬ این گلابی قصه ما بازم افتاد زمین! دوباره داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

بازم اینو برداشتند گذاشتند سر جاش! وقتی میخواستند جعبه هارو بار کامیون کنند گلابی بازم افتاد و داد زد: گلاااابی ها گلااااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

بازم گذاشتنش سر جاش! وقتی میخواستند جعبه هارو بزارند تو کشتی تا بره اونور آب این گلابی بازم افتاد و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

خب طبق معمول بازم گذاشتنش سر جاش! و کشتی راه افتاد تا برسه اون ور آب!(هوووووی چرا فحش میدی؟ هنوز قصه تازه رسیده به نصفش و جاهای حساسش مونده! پس مثل بچه آدم بخون ببین چی میشه؟!!!) وقتی رسیدند اون ور آب خواستند جعبه هارو بار کامیون کنند و این گلابی ناز خوشگل بازم افتاد و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

اینجاشو که میدونید بازم گذاشتنش سر جاش! بعدش که کمی راه اومدند و رسیدند شهر٬ اینارو میذاشتند تو وانت ها که بازم گلابی ما افتاد!(الهی براش بمیرم خیلی زجر کشیده تا حالا!)  گلابی داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلااابی گلاااابی!

بازم گذاشتنش سر جاش! وانت ها هم رفتند و قرار شد جعبه هارو بین چرخ دستی ها توزیع کنند! وقتی میخواستند بزارند رو چرخ دستی گلابی بازم افتاد و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

بازم گذاشتن سر جاش!(بابا چیه غر میزنی؟ نه که کار هات ریخته رو سرت واسه همین!!! داره تموم میشه یه خرده صبر داشته باش! عجب...!!!)کجا بودم؟؟؟...آها...داشتم میگفتم که این یارو گلابی ها رو برد تا بفروشه و از قضا یه خانوم خوشگل هم از گلابی خوشگل ما خوشش اومد و خواست اونو بگیره!(گلابی هم خوشحال بوده که بالاخره از این همه بدبختی نجات پیدا میکنه!!!) خانومه وقتی داشت اینو میذاشت تو کیسه بازم افتاد و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

و این بود که بازم برش داشتند و گذاشتن سر جاش! خانومه گلابی هارو برد خونه شون و گفت بزار بشورم تا میکروباشو نابود کنم وگرنه مریض میشم! (عوض غر غر کردن یاد بگیرین از این خانومه که چقدر بهداشتی و تمیز بوده و قبل خوردن میوه به جای اینکه با آستینتون پاکش کنید(که بعید میدونم حتی این کارو بکنید!) میوه رو بشورید!...اینم یه پیام بهداشتی!) وقتی داشت گلابی هارو می شست بازم گلابی ما افتاد زمین و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی!

خانومه هم برداشت و گذاشت سر جاش! بعد برداشت ظرفو بزاره رو میز که ناگهان...بازم گلابی افتاد رو زمین و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی! (اینجا بود که گلابی ما آرزوی مرگ کرد و گفت: خدا منو بکش تا این همه له نشم!!!) اتفاقا آرزوش هم به حقیقت پیوست! (اینجا چون یکم صحنه دلخراشه اگه مشکلی پیش بیاد مقصر خودتونید چون قبلا هم گفته بودم!)  خانومه که خسته شده بود گفت بزار این گلابی تپل مپل خوشگلو بخورم...ولی چشتون روز بد نبینه همین که خواست گلابی رو برداره....

.

.

چی شد؟؟؟ چرا تو خنگی اینقدر؟؟؟

.

هیچی دیگه بازم گلابی افتاد زمین و داد زد: گلاااابی ها گلاااابی ها! گلابی ها هم داد زدند: گلاااابی گلاااابی! (بیچاره خبر نداشت این آخرین سقوط آزادشه!!!)

خانومه هم بر داشت و نوش جان کرد! الحق که مزه خیلی خوبی هم داشت!!! خب قصه ما به سر رسید گلابی هم به مراد دلش رسید! (خب چیه؟؟؟ چرا اینجوری نیگا میکنی؟؟؟ مگه من مجبورت کردم بخونی؟؟؟ بیا و خوبی کن! یه ساعته نشستم مینویسم تا درس عبرت بگیرید ولی شما آدم بشو نیستید!)

.

.

حال کردین قصه رو: دی ؟؟؟!خیلی سر کاری بود؟؟؟ آخییییییی!!!

پ.ن۱: دلمان برای وبلاگ خیلی تنگیده بود گفتیم آپی بفرماییم!!!

پ.ن۲: از قرار معلوم تعطیلات داره به همه خوش میگذره و در این بین بسیاری هستند که دارند خرخونی میکنند و ما از قافله عقب ماندیم...حالا اشکالی هم نداره تا آخر تابستون وقت زیاده و شما هم بروبچ زرنگی هستید پس درسو بیخیال نت رو بچسبید...!!!(هاهاها وسوسه های شیطانی!!!)

پ.ن۳: از بعضی بروبچ وبلاگم گلایه داریم چرا که بسی بی وفایند و خبری ازشون نیست!!!

پ.ن۴: از همه اونایی که سر میزنند به جز بعضی ها که جاش اینجا نیست بگم...تشکر میکنم! و البته نظر هم فراموش نشه!

سرود ملی به سبک دوران احمد شاه!

سلاااااام! امروز با دو تا مطلب توپ اومدم!

اولیشو اینجا میزارم اون یکی رو هم تو ادامه مطلب! اینارو یه جایی خوندم خوشم اومد٬ از اونجایی هم که گفتند هر چه برای خود پسندی٬ برای دیگران هم بپسند! اینه که گفتم بزارم شما ها هم استفاده کنید! چه کنیم بچه باحالی هستیم دی!!!

داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:

ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی‌فروش... بله. سبزی کم‌فروش... بله. سبزی خوب داری؟ . .. . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سبزی کم‌فروش! . ... .. .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ .. . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ .. . . بله
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله
سبزیت باریکه؟ .. . . . . بله
شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.

پ.ن۱: به این میگن ابتکار ایرانی! (هنر نزد ایرانیان است و بس!!!)

پ.ن۲: اگه میخواین بدونید کی میمیرید و ما میایم مراسم ختمتون و ایشالله حلواتونو میخوریم برین به آدرسی که تو ادامه گذاشتم! انصافا خیلی باحاله!

پ.ن۳: ادامه مطلب و نظر فراموش نشه!

ادامه نوشته

تعریف مشاغل مختلف...!!!

سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.

حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند!

پ.ن۱: فکر کنم خیلی وقت بود اینجا آپ نکرده بودم!!!
پ.ن۲: یه مطلبی هم دیدم جالب بود گفتم برا شما هم بزارم!
 دویدن یک یوزپلنگ وحشی با حرکت دو تصویر بر روی هم ، که ایده ای جالب و زیبا دارد. 
برای این کار اون خط خطی های سیاه رو با موس روی خط خطی های روی صفحه سفید تکون بدید تا تصویر یه یوزپلنگ در حال حرکت رو ببینید! اینم از لینکش:
یوزپلنگ!
 
پ.ن۳: نظر فراموش نشه!

پاریس!!!

سلاااااااام!

بله دیگه تعطیلات هم تموم شد! امروز هم که سیزده بود و احتمالا همتون رفته بودید گردش!

حالا واسه اینکه یه حالی بکنید میخوام مفتی بفرستمتون پاریس!!!

اگه میخواین کل شهر پاریس رو از بالای برج ایفل ببینید به لینک زیر برید! به هر حال گفتم یه سفر خارج هم داشته باشید برید واسه دوستاتون کلاس بزارید!!!

خیلی جالبه حتما ببینید:

پاریس از بالای برج ایفل

عید نوروز!

سلااااام! Hello

با پیدا شدن سر وکله ی حاجی فیروز؛ و به فراموشی سپردن خاطرات دیروز؛ و لبخند زدن به عمو نوروز؛ و اومدن بهار و مهیا شدن سور و سات عید نوروز؛ و دور هم جمع شدن کوچیک و بزرگ فامیل و عید دیدنی های پر شور؛ بالاخره بساط میوه و شیرینی و آجیل و انواع تنقلات به راهه الی الخصوص ریخت و پاش ماچ و بوسه هایی که پیش درآمد هر دید و بازدید و عیددیدنیه تا جایی که اگه ماچ ندی عیدی هم نمی گیری و اگه بوس نکنی دید وبازدیدت عیدانه تلقی نمیشه!

حالا از این که بگذریم میخواستم مفهوم بعضی از چیز هارو که این روزا به دردتون میخوره رو بگم:

1-چهارشنبه سوری: فرصتی بسیار مناسب برای افرادی که زیاد مایل نیستند بهار سال آینده را مشاهده کنند. اتفاقی که در آخرین سه شنبه سال می افتد، اما معلوم نیست به چه دلیلی به جای سه شنبه سوری به آن چهارشنبه سوری می گویند. نام یک فیلم که موضوع آن هیچ ربطی به نام فیلم ندارد!

۲- خانه تکانی: تکان خوردن خانه، نوعی زلزله بدون خسارت جانی که البته در برخی موارد همراه با خسارتهای شدید مالی (از جمله تعویض مبلمان، پرده ها، تلویزیون و…) می باشد، نام یک نوع ورزش که در آن مردان “کوزت”وار اقدام به شست و شوی شیشه منازل و تمیز کردن خانه می کنند.

توضیح مرتبط:ای کاش به جای این همه خانه تکانی کمی هم به خانه دلمان تکانی می دادیم…

۳- خرید نوروزی: روزهای کشیدن چک، روزهای حسرت کشیدن پشت ویترین مغازه ها، روز” بابا من اینو می خوام “،”بابا من اونو می خوام”، روز درک معنی فاصله طبقاتی به کمک تک تک سلولهای بدن.


۴ - جلو کشیدن ساعت: سنتی قدیمی که از ۱۵ سال پیش با هدف صرفه جویی در مصرف برق انجام می گرفت اما امروزه برخی محققان، دریافته اند که این عمل هیچ تأثیری درکاهش مصرف برق ندارد و مردم کشورمان هم در این ۱۵ سال سر کار بوده اند و الکی هی ساعتها را جلو و عقب می کشیده اند!

۵ – مسافرت نوروزی: ترفندی برای جیم شدن از دست مهمانان نوروزی. فرصتی طلایی برای مأموران راهنمایی و رانندگی… البته نه برای جریمه کردن بلکه برای ارشاد رانندگان خطاکار!

۶- روبوسی: سخت ترین جای دید و بازدید. معمولاً بعد از دست دادن انجام می گیرد.In Love

یک خواهش مرتبط: لطفاً در طول تعطیلات نوروزی از خوردن پیاز و سیر جداً خودداری کنید.

7 – عیدی: انگیزه اصلی برای رفتن به خانه اقوام. دادنش برخلاف گرفتنش بسیار سخت است. معیاری مناسب برای سنجش این که هر فرد چقدر دوستتان دارد.

۸ - رژیم غذایی: احتمالاً در طول تعطیلات نوروز کلاً بی خیال این مورد شده اید، موردی که هم گرفتنش در طول تعطیلات باعث پشیمانی است و هم نگرفتنش!

۱۰ – سیزده به در: روزی که جماعت از خانه هایشان به مقصد کوه، دشت و بیابان خارج می شوند. روز طلایی دزدان. روزی که به جنگل می رویم و در آنجا آشغال می ریزیم، شاخه های درختان را می شکنیم و طبیعت را از بین می بریم. شاید به همین علت در تقویم، نام سیزده به در را “روز طبیعت” گذاشته اند.Hanging

۱۱- چهارده فروردین: یکی از روزهای سخت سال. روزی که پس از ۲۰ روز خوردن و خوابیدن مجبوری دوباره صبح زود از خواب بیدارشوی…(کلا یه ضد حال اساسی!)

۱۲- روزهای بعد از تعطیلات: زمان پاس کردن چکها(برای کارمندان محترم)، نشستن پای لرز بعد از خوردن آجیل (این روزها علاوه بر خوردن خربزه خوردن خیلی چیزها باعث لرزش پا می شود!) روزهای سختی که باید ناخواسته خوردن شیرینی و میوه را ترک کنید. روزهایی که قبض تلفن و موبایل (مخصوصاً sms آن) منجر به بلند شدن دود از سر شما خواهد شد! دانش آموزان هم که جای خود دارند...!!!Reading a Book

خب از اینا که بگذریم سال خوبی رو براتون آرزومندم و :

عیدتون مبارک!

نظر یادتون نره!

يه انگليسي و يه آمريكايي و يه يارو!

يك انگليسي ؛ يك آمريكايي و يك يارو مردند و همگي رفتند جهنم


فرد انگليسي گفت: دلم براي انگليس تنگ شده
مي خواهم با انگلستان تماس بگيرم و ببنيم بعضي افراد آنجا چه كار مي كنند...
تماس گرفت و به مدت 5دقيقه صحبت كرد...
سپس گفت:
خب، شيطان چقدر بايد براي تماسم بپردازم؟؟؟
شيطان 5 ميليون دلار خواست..
5 ميليون دلار !!!!!!!
انگليسي چك كشيد و برگشت روي صندلي اش نشست


فرد آمريكايي خيلي حسود بود و شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با امريكا تماس بگيرم و از اوضاع اونجا با خبر شوم..
او تماس گرفت!!
و به مدت 10 دقيقه صحبت كرد.سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد بابت تماسم پرداخت كنم؟
شيطان 10 ميليون دلار خواست...
10 ميليون دلار!!!! امريكايي چك چكشيد و برگشت بر روي صندلي اش نشست...



و اما يارو خيلي خيلي حسود بود.او شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با كشورم تماس بگيرم و از اوضاع آنجا باخبر بشوم

او با كشورش تماس گرفت و به مدت 12ساعت صحبت كرد
سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد براي تماسم پرداخت كنم؟
شيطان گفت:
1دلار......
فقط 1دلار؟!!!!
شيطان گفت بله خب...
از جهنم به جهنم داخليه !!!!

* نظر یادتون نره!

رویدادی عجیب در تولد فرزندان یک خانواده!!!

فرزند اول این خانواده در هشتم ماه آگوست 2008، یعنی 8/8/8، فرزند دوم آنها در نهم سپتامبر 2009، یعنی 9/9/9 و اخیرا فرزند سومشان در روز دهم اکتبر 2010، یعنی 10/10/10 متولد شد.
یک خانواده در میشیگان، احتمالا، خوش شانس ترین فرزندان را دارا هستند.

به گزارش ایرانتو به نقل از USA Today، «باربارا و چاد سوپر»، همچنین مشکلی در به یاد آوردن روز تولد فرزندانشان ندارند. چرا که هر سه بچه آنها دقیقا در یک شماره از روز، ماه و سال به دنیا آمده اند که به اعتقاد خیلی از مردم، خوش شانسی محسوب می‌شود.

فرزند اول آنها در هشتم ماه آگوست 2008، یعنی 8/8/8، فرزند دوم آنها در نهم سپتامبر 2009، یعنی 9/9/9 و اخیرا فرزند سومشان در روز دهم اکتبر 2010، یعنی 10/10/10 متولد شد.

تنها 12 روز در هر قرن، عدد روز، ماه و سال در تقویم یکسان می‌شود و احتمال اینکه یک خانواده در سه روز از آن 12 روز، صاحب فرزند شوند، یک به 50 میلیون است.

زوج‌های بسیاری در کشورهای مختلف، از جمله آسیای شرقی، بخاطر خوش یمنی، عروسی خود را در چنین روزهایی برگزار می‌کنند.

چه کشکی چه پشمی؟؟؟!

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،...

خواست فرود آید، ترسید.

باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.

دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. در حال مستاصل شد…

از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم…

قدری پایین تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.

وقتی كمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم غلط زیادی كه جریمه ندارد!!!

*نظر یادتون نره!

پت و مت!

تا به حال دقیق و موشکافانه کارتونهای پت و مت را نگاه کرده اید؟ دقت کرده اید چه مشخصاتی دارند؟

1- کاملا خودمحور هستند. شما تا به حال کس دیگری را جز این دو در کارتونهایشان دیده اید؟

2-  تأیید طلب هستند. همدیگر را تأیید می کنند و قند در دلشان آب می شود.
3-  کارهایی می کنند و وسایلی می خرند که خودشان هم فلسفه شکل گیریش را نمی دانند!!!

4-  هدف را تخریب می کنند تا به وسیله برسند. خاطرم هست در یک قسمت همه کتابهایشان را فروختند تا ابزار ساخت کتابخانه را بخرند.!

5-  در کارهایی دخالت می کنند که در آن تخصص ندارند و هیچ متخصصی را هم قبول ندارند!

6-   نوآوری می کنند، ولی به روش خودشان!

7-  متخصص ایجاد ضرر و زیان هستند!

8-  اعتماد بنفس کاذبشان غوغا می کند!!!

9-  یک جا را خراب می کنند تا جای دیگر را بسازند، دست آخر هر دوجا تخریب می شود!!!Tornado

10- شعارشان این است: That’s it یا همان همینه، به عبارتی همینه که هست!

11-  الگوهای درِ پیت دارند. به عکس آن وزنه بردار بر دیوار اتاقشان نگاه کرده اید که وزنه را کج گرفته است؟

12-هیچوقت لباسشان را عوض نمی کنند و همه به همین لباس می شناسندشان!!!Gemini

باز هم بگویم؟ خودتان هم فکر کنید…

*نظر یادتون نره!

تولد سمیرا!

                                        

سلاااااااااام! به به که امروز چه روزیه!!! امروز ۳ بهمن تولد یکی از منگول ترین و با احساس ترین شاگردای کلاسمونه! در واقع ۳ بهمن سال ۷۲ یه دختر لوس و بی عقل به دنیا اومد که هیچکس امیدی بهش نداشت و اون کسی نبود جز: سمیرااااااااا

پس از طرف کل بروبچ کلاس سوم ریاضی فرزانگان میگم:

سمیرا جون تولدت مبااااااااااااااارک!

البته قرار نبود من این آپو بکنم ولی به دلایلی که انگار اونی که قرار بود نتونسته آپ کنه تصمیم گرفتم تا من این کارو بکنم و سمیرا فکر نکنه فراموشش کردیم! دختر از منم بدشانسی فردا امتحان هندسه داریم!!! اگه من کم بگیرم تقصیر تو هست!!! 

و اما بریم سراغ بزن و بکوب که خیلیا منتظر این قسمت هستند تا بترکونند و مارو بخندونند!!! انواع آهنگ های درخواستی هم پذیرفته میشه چون یه دی جی باحال دعوت کردیم بیاد!!!

پس همه بیاین وسط:

آهنگ تولدت مبارک به همراه رقص دسته جمعی:

     

سمیرا به افتخار تو این رقاص مشهوره رو هم دعوت کردم نیگا:

موزی ها هم باحالند هاااااااا:

                       

حالا بریم سراغ کادو ها که بیشترشو مدرسه گرفتی!!!:

و اما کیک هورااااااااااااااااااااااااااااااا!

الان سمیرا که احتمالا انتظار چنین جشن تولد باشکوهی رو نداشته این شکلیه:

و حالا جوگیر شده: (این ها فقط قسمتی از این مستند خنده دار بود!!!)

سمیرا جونم گذشته از شوخی خودت میدونی که چقدر برا ما عزیزی و چقدر دوستت داریم! امیدوارم سالیان سال زنده باشی و جمعمون جمع و باز هم بتونیم برات تولد بگیریم! از طرف کل بروبچ وبلاگ گروهی میبوسمت:

پ.ن: ببخش اگه نتونستم تولدتو خوب جشن بگیرم چون یهویی شد!

* لطفا نظر فراموش نشه!

تولد مهسااااااااا!

سلااااااااااااام!Balloons

به به! وای که چقدر تولد داریم این روزا! 

امروز ۳۰ دی یعنی تولد دوست گلمون مهسا هست و ما هم اومدیم تا به نوعی تولدشو تبریک بگیم:

(از طرف کل کلاس سوم ریاضی میگیم:)

مهسا جون تولدت مباااااااااااااارک!

ایشالله که سالیان سال زنده باشی و ما تولدتو جشن بگیریم و یه دل خوشی واسه خودمون جور کنیم!!! از اونجایی که تولدت خیلی برامون مهمه هممون (بروبچ وبلاگ گروهی!) از یه ماه پیش وقت آرایشگاه گرفته بودیم تا امروز حال کنیم! ببین قشنگ شدیم؟؟؟!

البته به پای تو که نمیرسیم!!!

حالا  باید یه بزن و بکوب هم راه بندازیم پس همه بیان وسط:

    

     

هورااااااااااااا چه شود؟!!!

              

   

خب حالا کادو ها:

 

دیگه پررو نشو زیاد کادو دادیم!!!

و اما کیکی که هممون سفارش دادیم برا مهسا!:

مهسا جون امیدوارم خوشت اومده باشه! ولی شمع نبود تا فوت کنی!!!

و اما در آخر میخوام کلی غافلگیرت کنم!!! اگه بدونی چیه؟؟؟.....

یه پیام سفارشی از طرف مینا جونت!: ( مردم شانس دارند!!!)

مینا :امروز ۳۰ دی شاید برای خیلی ها روزی عادی باشه ولی امروز تولد بهترین دوست منه٬ نمیتونم آروم بشینم و بگم امروز یه روزیه مثل همیشه! اگه خوشحالم به خاطر اینه که مهسا برای من یه دوست واقعیه... یه دوستی که خیلی دوستش دارم و میخوام بدونه که خیلی برام عزیزه...خیلی! البته خودشم میدونه...! تولدت مبارک مهسا جان!... از طرف دوستت مینا!( چقدر دوست دوست کردم!..واه واه!)

اینا درست عین جمله های مینا بود که نوشته بود برات بنویسم! الان تصور میکنم که چقدر خوشحالی! از بس جنبه نداری!!!

گذشته از این چند روز بدوبدو کردم تا بروبچ وبلاگ هر کدوم دو خط برات نوشتند!!! حالا توجه کن!:

سمیرا: تولدت مبارک!!! ((به به کیک!))! مهسا یه سال هم گذشت! انگار همین دیروز بود که خبر دادن یه منگول به عالم ما اضافه شده!(این خبرو من دادم!) هیچ وقت اون روزایی که تو بغلم بزرگت کردم رو یادم نمیره!!! (هرچند خودم بعد تو به دنیا اومدم!) (آره راست میگه بیچاره منم شاهد بودم!!!) یک سال که پیرتر شدی ولی مغزت همچنان در حال کوچک شدن! یه کم (۵۰ سال!) صبر کنی خودم یه درمانی برات پیدا می کنم! ولی یک سال که گذشت انتظار مردم میره بالا! امسال امیدوارم دیگه آدرس خونتون رو یاد بگیری!!! گذشته از شوخی تولد بهترین دوست زندگیمو تبریک میگم! مهسا خیلی دوست دارم و خوشحالم یه سال دیگه هم این فرصت رو پیدا کردم تا روز تولدت باهات باشم! دوست دارم سال بعد هم به عنوان هفتمین سال باهات باشم!!! تولدت مبارک بهترین دوستم!/سمیرا

خدیجه: بازم یک سال بزرگتر شدی و بازم به اندازه یک سال از اون عقلت ناقص شد!.... آخه هرچی بزرگتر میشی کم عقلتر میشی....! گذشته از شوخی :

تولد تولد تولدت مبارک........مبارک مبارک تولدت مبارک! (خوب دیگه پررو نشو!)

مریم: " " "   "   " "   "   "   "    "    "   "  " ...(هرچی خدیجه نوشته بود رو ایضا زده بود!!!)

نسرین: آخرین متن اختراع شده توسط اینجانب: به نام پروردگار آفریننده ی تولد و عشق و رقص! امروز نمیدانم٬ شاید فردا یا... تولدت مبارک! اما یادت باشد عزیزم شادی ماندگار نیست. ولی آرزو میکنم برای تو ماندگار باشد! عزیزم چشمانت مرا یاد آینه می اندازد!!! آینه ای که از مروارید است و به مروارید باز میگردد!!! پس هیچ وقت گریه نکن! پس نتیجه میگیریم تولدت مبارک!/ زکریای حافظ متخلص به نسرین!

(من که نفهمیدم چی شد احیانا اگه کسی فهمید به ما هم بگه!!!)

رویا: مسخره بازی و شوخی بلد نیستم!!! تولدت مبارک! (رویا چقدر با احساس نوشته بودی!)

الان که من این ابتکارو کردم مهسا نمیدونه از خوشحالیش چیکار کنه!!! (مهسا فکر کنم به اتفاق آرا نتیجه گرفتیم رفته رفته کم عقل میشی! بابا بپا یه وقت ندزدنت!!!)

البته شوخی کردم ولی میخوام بدونی که خیلی برامون عزیزی و هممون دوست داریم! ایشالله که سال دیگه هم جمعمون جمع باشه و بتونیم برا همدیگه تولد بگیریم! بازم میگم تولدت مبارک و همیشه موفق باشی!

پ.ن: مهسا آخه الان دعوت میکنند؟؟؟ راستی کیکتم باحال بود میاری مدرسه دیگه نه؟؟؟

*همه نظر بزارند! وگرنه سانسورشون میکنم!

 

خواندنی...

سلام دوستان

فصل امتحاناست و بروبچ انگاری فرصت ندارند آپ کنند!  به هر حال واسه اینکه کمی تغییر ایجاد بشه گفتم اینارو که یه جایی خونده بودم و به نظرم جالب بود رو بزارم تا شما هم بخونید:

 *به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخندزد. پرسيدم: «چرا مي خندي؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد» پرسيدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي کني در حالي که هيچ بدي در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسيدم: «پس چرازمين مي خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است که آن را رام نکرده اي. نفس تو هنوزوحشي است؛ تو را زمين مي زند.» پرسيدم: «پس تو چه کاره اي؟» پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز!

*کیسه کوچک چایی ، تمام عمر ، دلباخته لیوان شد ، ولی هر بار که حرف دلش را می زد ، صدایش در اب جوش می سوخت . کیسه کوچک چای با یک تیکه نخ رفت ته لیوان و حرف دلش را اهسته گفت . لیوان سرخ شد!

*دهقان فداكار پير شده/ چوپان دروغگو عزيز شده/ شنگول و منگول گرگ شدن/ كوكب حوصله مهمون رو نداره/ كبری تصميم گرفته دماغش رو عمل كنه/ روباه و كلاغ دستشون تو يه كاسه اس/ حسنك گوسفنداش رو ول كرده تو يه شركت آبدارچي شده/ آرش كمانگير معتاد شده/ شيرين خسرو و فرهاد رو پيچونده و با دوست پسرش رفته اسكي/ رستم اسبش رو فروخته يه موتور خريده و با اسفنديار ميرن كيف قاپي/ واقعا چه بر سر ايران و ايراني آمده است؟

*بد شانس ترین نسل تاریخ ایران ما هستیم : پدرامون زمان انقلاب يا زندان بودن يا تحت تعقيب …. تو نوزادی شیر خشک نایاب شده بود… تو بچگی هم دوران جنگ بود… تلويزيون هم كه همش غم و مصيبت بود ….. دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید… رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن… رفتيم خارج بهمون گفتن تروريست ……. برگشتيم گفتن خودفروخته غرب زده ……. فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد… ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد بارالها! ما حال نداریم به راه راست هدایت شویم!!!

*قدیما تو خونه نماز میخواندیم و تو خیابان مشروب میخوردیم حالا تو خونه مشروب می‌خوریم تو خیابان نماز٬ تو دانشگاه تحصیل میکردیم و تو زندان کتک٬ حالا تو زندان تحصیل می‌کنیم و تو دانشگاه کتک٬ قدیما فقط به شاه نمی‌شد فحش داد وهر کاری خواستی‌ میتوانستی بکنی‌٬ امروز فقط به شاه میتونی‌ فحش بدی هیچ کاری حق نداری بکنی!!!

*خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه!!!

پ.ن:فردا امتحان فیزیک داریم دعا کنید خوب بشه!

پ.ن:الان که من آپ کردم احتمالا کل بروبچ بریزند اینجا و آپ کنند!!!

پ.ن:نظر یادتون نره!

کریسمس!

سلام دوستان

امروز اگه بدونید واسه چی اومدم؟؟؟Noel 08

کریسمس مبارک!

آره دیگه سال جدید میلادی هم شروع شد! انگاری همین دیروز بود که تازه سال ۲۰۱۰ شروع میشد و حالا یه سال گذشت! سالی که شاید خیلی هامون نتونستیم خوب از لحظه لحظه هاش استفاده کنیم! پس بیاین اقلا این سال رو سعی کنیم خب بگذرونیم و تا اونجایی که میتونیم از موقعیتامون استفاده کنیم!

البته اینم بگم که همه ی این جشن ها به پای عید نوروز ما ایرونیا نمیرسه!

دیشب هر چی منتظر موندم برف بیاد نیومد!   البته کمی بارون اومد و کوه ها سفید پوش شدند ولی از برف درست وحسابی خبری نبود! امسال زمستون اصلا خوش نگذشت! آخه اصلا شبیه زمستون نیست! Emoticone Noel 47

راستی بابانوئل کادوی منو آورد کادوی شمارو نیاورده؟؟؟Noel 13 (به این میگن تفکر خلاق!)

حالا به اینا توجه کنید:

کریسمس:  روزیه که مسیح به دنیا اومد و این روز به وسیله مسیحیان (و ما!) جشن گرفته میشه!

درخت کریسمس: درختی طبیعی یا مصنوعی هست که با چراغ ها و روبان های رنگی تزئین میشه و در کریسمس بیرون یا داخل خونه قرار میگیره!

بابا نوئل:محافظ شاد و شوخ بچه ها هست!

امیدوارم به اطلاعات عمومیتون اضافه شده باشه! 

A silent night, a star above, a blessed gift of hope and love. A blessed Christmas to you

یه شب ساکت و آروم، یه ستاره بالای سرت، یه هدیه ی پر برکت از امید و عشق. یه کریسمس پر برکت برای تو!

There is no ideal Christmas; only the one Christmas you decide to make as a reflection of your values, desires, affections, traditions

هیچ کریسمسی ایدآل نخواهد بود مگر اینکه تو تصمیم بگیری اون رو به بازتابی از ارزش ها، خواسته ها، علاقه ها و قوانین خودت تبدیل کنی.

امیدوارم بهتون خوش بگذره! آپ های بعدی پرمحتوا خواهند شد!!!Noel 42

عکس ما...!

سلام دوست جونیا!Hello

ببخشید که کمی دیر آپیدیم! آخه سرمون خیلی شلوغه!

واسه همین تصمیم گرفتیم که یه عکس از خودمون بندازیم تا حالشو ببرید!Photographer

فقط قبلا به این نکات توجه کنید:

اولا  ما تو این عکسه کمی بدحجابیم!!! بنابراین آقاپسرا چشاشونو درویش کنند!

دوما اینکه اگه بدونید با چه مصیبتی این عکسو گرفتیم!!!

مثلا رفته بودیم حیاط پشتی مدرسه که خلوت تره! ولی همین که رفتیم کل بروبچ

لشکرکشی کردند!خوبه ورزش داشتیم وکلی صبر کردیم اینا برند!!!

سوما اینکه هرکس بتونه هرکدوم از مارو تشخیص بده جایزه داره!!!For You

چهارم اینکه وقتی این عکسارو میگرفتیم اونقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم!!!

الانم دارم میخندم!

خب دیگه کشش نمیدم اینم از عکس:

جالبش اینجاست که بعد از گرفتن عکس نمیتونستیم خودمونو تشخیص بدیم!!!

هرکی نظر نده واقعا الاغه!


اینو تو مسابقه زبان گرفتیم:

هنگ کردن در جبر!

سلام بر دوستان Balloons

چطورین؟ چه خبرا؟ مدرسه و دانشگاه و مهدکودک! خوش میگذره؟ جاتون خالی به ما که زیاده از حد داره خوش میگذره چنان که دلمون نمیاد از مدرسه دل بکنیم!!!Reading a Book

راستش قصد نداشتم امروز آپ کنم ولی یهویی همین جوری جو گرفت و گفتم این مطلبی رو که چند روز بود می خواستم بگم رو بگم تا یادم نرفته!

راستش این موضوع مربوط به تیزهوشی ما و هنگیدن معلم جبر هست!!! ۴شنبه بود که این معلم جبر اومد کلاس ما و طبق معمول ما منحرفش کردیم که اشکال داریم و این حرفا و امتحان نگرفت! ولی ۴شنبه این هفته دمار از روزگارمون درمیاره چون تهدید کرده که اینبار حتما امتحان میگیره و عذری رو هم قبول نمیکنه! داشتم میگفتم که این اومد و وسطای زنگ بود که یه مسئله دانشگاهی بهمون داد و گفت هرکی حل کنه جایزه داره!For You این بود که همه افتادند به جون این مسئله و حلش میکردند٬ ولی هربار میبردیم پیشش میگفت اشکال داره که بالاخره منیژه جواب رو برد و اینم تاییدش کرد که درست حل کرده و ما هم که طبق معمول تشویقش کردیم و منیژه رفت تا اینو تو تخته بنویسه که بعد نوشتنش که معلمه هم هی میگفت آفرین و ... هاجر پاشد و اعتراض کرد که این شیوه غلطه!!! کلا هممون کف کردیم که چطور ممکنه این مسئله که چند ساله حل میشه مشکل داشته باشه؟! معلم هم که فکر میکرد میتونه هاجر رو متقاعد کنه ازش خواست که بگه چرا نمیشه؟ هاجر هم رفت و یه نقیض باحال آورد که هممون هنگ کردیم! معلمو میگی؟ چنان هنگ کرده بود که بیا و ببین!!! ما هم که وضعیتو دیدیم اونقدر خوشحال بودیم که بیا و ببین و همش داشتیم هاجر رو تشویق میکردیم! معلم هم وقتی دید نمیتونه دلیل بیاره خودش هم اعتراف کرد که به شک افتاده و باید بیشتر فکر کنه! واین بود که رفت و مدیر رو آورد و کلی ازمون و روش هامون و ماجرای این دوتا تعریف کرد و مدیر هم یه جایزه به هر کدومشون داد و ما رو هم کلی تشویق کرد و رفت! ولی چیزی که بیشتر حال داد همین هنگ کردن معلمه بود که واقعا مونده بود چی بگه!!!

تسو جان (معلم حسابان) هم سلام میرسونه و فرهنگ لغات ۵ شنبه رو هم باز فائزه رو تخته نوشته بود که براتون میذارم! (البته اونایی که میشناسنش این چیزا رو درک میکنن!):

این جور و اون جور! ٬ می تشه! (به جای میشه!)٬ مموت! ( فکر کنم به جای منوط!)٬ حالت گیری نکنید باااا!٬ اینگیلیسی یا نماد!٬ تبخیر دار کردن!٬ غیلظت! ٬ خانم ثا... دفتریزی جترین گوروم! (خانم ثا... دفترتونو بیارین ببینم!) و...  

خب دیگه طولش نمیدم امیدوارم موفق باشید! خداحافظ همگی.

پ.ن۱: دیگه به هیچ وجه تو این فضا دعوا ایجاد نشه! شورشو درآوردین!

پ.ن۲: امروز میخواستم برم به (دسته) نیگا کنم ولی قسمت نشد!

پ.ن۳: فردا امتحان ادبیات داریم ولی من نشستم چرت و پرت مینویسم!Computer

پ.ن۴: آقا پسرا به هیچ وجه پیشنهاد دوستی ندین که میام همتونو... سانسور میکنم!

پ.ن۵: در آخر بازم هر کی نظر نده شکل الاغ میشه و به منم مربوط نیس!!!

 و اما مهم ترین پ.ن: یاشاسین تراختورررررررررررررررررر

شیطنت...

سلام بر دوستان عزیز

این مدتی که من آپ نکردم میبینم بچه ها ترکوندند! دیدم از جمع عقب موندم گفتم بیام یه سلامی عرض کنم و بگم من نیز وجود دارم!!!

تو این پست درباره ی منگل بازی و شیطنت خدیجه و مریم براتون میگم! (با این توصیف شاید فردا وجود نداشته باشم!)

این معلم فیزیک ما چند روز پیش به خدیجه گفته بود که چند تا از تمرین های کتاب رو قبل از این که این بیاد بنویسه و وقتمونو زیاد تلف نکنیم و فقط یه بررسی بکنیم. خدیجه و مریم هم که طبق معمول باهم فک میزدند و عمرا یادشون نبود که باید خدیجه تمرین بنویسه! (من موندم اینا از صبح تا شب چی به هم دیگه میگن که تمومی نداره؟؟؟) خلاصه اینکه وسطای زنگ تفریح بود که اینا یهو برگشتند گفتند که ای وای فیزیکا موند! این بود که دوتایی افتادند به جون تخته سیاه٬ حالا ننویس کی بنویس؟!

جالبش اینجاست که کلی هم تقسیم کار کردند که یه جاهایی رو مریم بنویسه و بقیه رو خدیجه!

بعد اینکه اینا نوشتند معلم هم اومد و شروع کرد به بررسی! خانم: خب حالا میرسیم به قسمت ب سوال! ... پس قسمت ب کو؟ شاید فراموش شده سوال بعدی رو میبینیم! ... سوال بعدی کو؟؟؟خانما کی این سوالا رو نوشته؟؟؟

 حالا اینجای کار که رسید برگشت و دید هممون داریم از خنده منفجر میشیم و طبق معمول خدیجه و مریم در حال فک زدن و ریسه رفتن هستند! 

خانم: خانم فلانی چرا اینا رو اینجوری نوشتی؟؟؟ و خدیجه:

خلاصه اینکه خانم دید اینجوریه بقیه رو بررسی کردی: خب میرسیم سوال بعدی... قسمت پ سوال کو؟؟؟ از قلم افتاده!!! قسمت آخر سوال کو؟؟؟... یادشون رفته....(و این داستان ادامه دارد!)

خانم در آخر: ما که بالاخره نفهمیدیم اول این سوالا کجا بود چه برسه به آخرش!!! از این به بعد اگه من به شما مسولیتی دادم... و حالت آخر خانم: (خودش هم از خنده منفجر شده بود و هی میگفت:

نَمیری دختر! تا حالا اینجوریشو ندیده بودم!)

بله و این بود شیطنت و منگل بازی این دوتا! ما هم که طبق معمول دنبال سوژه بودیم تا یه دلخوشی واسه خودمون ایجاد کنیم که با این اتفاق سوژه جور شد و کلاس رفت رو هوا! (از بس مشتاق درس خوندنیم!)

و اما میرسیم به خودم که طبق معمول بیکارم!!! قراره فردا امتحان بدیم وکلی واسه تسو جان (معلم حسابان!) مشق بنویسیم ولی عین خیالم هم نیست! یعنی در کل مدرسه بگردین از من بیخیال تر پیدا نمیشه همه ی کار هام ریلکس ریلکس ریلکستر! به نظر من آدم نباید خودشو بکشه که وای این امتحان ۱۹ شدم چیکار کنم یا فلانی ۲۰گرفت باید خودمو بکشم! آدم باید خودش باشه و تا جایی که کشش داره یه کاری رو بکنه وگرنه ۱۹ هم نمره هست صفر هم نمره هست! (سخنی از دانشمند بزرگوار :آرزو جون!) از فردا همتون صفر بگیرین!

گذشته از شوخی برم بیفتم به جون زبان فارسی چون قول دادم فردا به بعضی ها برسونم!!! ( البته اگه به این سوالایی که معلم میده بشه جواب داد!)  با توجه به بعضی مسائل منو تهدید کردند که مبانی رایانه رو جز به جز بخونم تا کارمون راه بیفته وگرنه به احتمال زیاد پس فردا ترور میشم!

پس فعلا همتون رو به خدا میسپارم! امیدوارم موفق باشید.

نظر ندین الاغین!

 

عید غدیر خم

سلام بر دوستای گلمBalloons

وای آدم باورش نمیشه به این زودی عید قربان تموم شده و عید غدیر اومده!

من دیدم از هیچ کدوم از بچه ها خبری نیست٬گفتم حداقل من یه آپی بکنم و عیدو تبریک بگم.

پس از همینجا بهتون عید غدیر خم رو تبریک میگم!For You

هورااااااااااااااااااا

بیاین وسط میخوایم بترکونیم!

 

همه باهم.....

وااااااای عجب جشنی شده....

خیلی خب دیگه پررو شدین! کافیه بقیه شو هم تو خونه تون جشن بگیرین!

بچه ها لطفا این روزارو از دست ندین و هرکدوم که میتونید آپ کنید که از شنبه کلی دردسر داریم!

شبی در محفلی ذکر علی بود

                                                       شنیدم عاشقی مستانه فرمود

اگر آتش به زیر پوست داری

                                                      نسوزی گر علی را دوست داری

ایشالله که این عیدا و تعطیلی ها هیچ وقت تموم نشه!(همه با صدای بلند:آمین!)

بازم عیدو تبریک میگم و امیدوارم موفق باشید!

هرکی نظر نده خود الاغه!!!

معلم ها!

سلام بر دوستان گل و تیزهوشان عزیز!Hello

خیلی جالبه که هنوز نیومده این همه طرفدار پیدا کردیم! و جالبی دیگه ای که داره اینه که اگه من و خدیجه نبودیم احتمالا این وبلاگ فسیل می شد! آهای نسرین از قافله عقب موندی، مگه قرار نبود امروز آپ کنی؟؟؟

به هر حال بی خیال این چیزا، بریم سراغ خودمون و مدرسه! این وبلاگ ما با اینکه تازه تاسیس شده ولی کلی هیاهو تو مدرسه به راه انداخته و من نمیدونم این همه شاگرد از کجا خبردار شدند؟ حتی آی کیو ترین شاگرد مدرسه هم اومده بهمون میگه وبلاگتون خیلی قشنگه! هیچی دیگه خلاصه اینکه هممون هنگ کردیم!

باید به عرضتون برسونم مدرسه هم خبر خاصی  نیست بجز اینکه اکثر روزا اونقدر بهمون فشار وارد میشه که  اگه ازمون بپرسند: 2+2 چند میشه هنگ میکنیم! یه چیزی که تو این مدرسه هست اینه که تا یه روزی می خواد تعطیل بشه و ملت یه نفس راحت بکشند تا 24 ساعت از روش نگذشته اون روزو تلافی میکنند! حالا بهتره زیاد به این موارد گیر ندیم!

اما اینکه معلمارو بهتون معرفی کنم که تو وبلاگ خودم یه بار کلشون رو تعریف کردم:

(به دلایل امنیتی و اینکه این وبلاگ گروهی هست اسمشونو نمیگم!) معلم دین و زندگی خانم هست که فکر نکنم بچه ها باهاش مشکلی داشته باشند و خیلی لاغره! جبر که معلمش آقا هست و فکر کنم در بین تمامی معلم ها این از کلاسمون خیلی خوشش میاد، چون همیشه ازمون تعریف میکنه و میگه آینده شما درخشانه! فقط کمی زیاد تکون میخوره! تاریخ که کلا بهتره بیخیال شد چون کنکور نمیاد و زیاد هم مهم نیست!معلمشم خانومه که تو دماغی حرف میزنه و من هفته اول نمیتونستم تحملش کنم! ادبیات و زبان فارسی هم که خانومه و از سال اول باهامونه ولی هیشکی باهاش صمیمی نیست! معلم ورزش که بجز ورزش هر چیزی یاد میده! معلم شیمی که از سال پیش معلممونه فکر کنم بچه ها دوسش داشته باشند  (ولی اگه با من بود تموم معلما ترور میشدند!) هندسه آقا هست و یه معلم معمولیه و زیاد باهاش کاری نداریم ولی وقتی خودش کلاسو شل میگیره و بچه ها باهم حرف میزند همش میگه : به شما داره خوش میگذره ها! آخه یکی نیست بگه مگه سر کلاسم خوش میگذره؟!(البته به ما کلا خوش میگذره!) فیزیک یه خانم معلم خیلی مهربونه که از پس ما برنمیاد و همش میگه لااله الاالله! ولی اینو بگم که از معلم قبلیمون خیلی بهتره چون اگه اون معلمو هر کی جز من هم ببینه ترورش میکنه! زبان که ... همه حالشون به هم می خوره! معلم جالبی نیست و با اینکه 3 ساله معلممونه ولی هیشکی دل خوشی ازش نداره! معلم حسابان آقاست و فکر کنم بین معلما نقش مهمی داره و امسال از دست من آسایش نداره! ولی در کل میشه گفت نسبت به هفته های اول بهتر شده! ولی حکایت ما همچنان باقیست...! و تکیه کلامشم: هکذا بو وضعیتی کی واریمیزدی! (هکذا وضعیتی که داریم!) از حق نگذریم زیادم بد نیست.

معلم عربی که از سال پیش معلممونه و فکر کنم هیشکی معلمی مثل این ندیده باشه! ساعتاشو اونقدر شل میگیره که انگاری زنگ تفریحه! کامپیوتر هم که فکر کنم 3 هفته ای باشه که ندیدیمش! باشه هم زیاد فرقی نمیکنه چون کل کلاس ما مخ کامپیوترند و بیشتر از اون بلدند!

از کادر دفتری هم براتون بگم اینکه مدیرمون چندان هم بد نیست و به زور میشه پیداش کرد! ولی معاونه یعنی گلی جانشینشه و اکثرا ازش حساب میبرند ولی رو کلاس ما تاثیری نداره! اون یکی معاونه که انگاری معاون نیست و از هیچی خبر نداره! معاون پرورشی هم دست کمی از این نداره و کافیه یه آقا از شعاع چند کیلومتری ببینه تا چادر سرش کنه!Arabic Veil مشاورا هم که دیدند همه کلاسا بجز کلاس ما بهشون سر میزنند خودشون اومدند و بچه ها هم تحویلشون نگرفتند و این بود که ریشه کن شدند!

خب این آپ خیلی طولانی شد ولی درآخر اینکه با این همه شوخی معلمای بدی هم نیستند و قرار گذاشتیم وقتی دانشگاه قبول شدیم ازشون حلالیت بخوایم!(البته اگه تا اون موقع ترور نشده باشند!)

بازم میگم اگه خوندین و نظر نذاشتین شکل الاغ میشید!

 

از خودمون میگم!

سلام دوستانHello

این مهسا منو اغفال کرد تا آپ کنم! ولی بچه ها ازتون انتظار اینو نداشتم که وبلاگ گروهی رو باز کنیم و اسم هاتون رو بنویسیم ولی هیچ کدوم آپ نکنید! خیلی بی معرفتین! آهای خدیجه که نصف عمرتو نتی اقلا یه آپی بکن که دلمون خوش باشه گروهی داریم مینویسیم سمیرا و مریم و نسرین با شما هم هستم!

خب بنا بر درخواست دوستان که خواسته بودند از خودمون ، کلاسمون ، معلمامون و مدرسه بگم باید به عرضتون برسونم:

ما همگیمون سوم ریاضی هستیم و به قولی بچه تیزهوشیم و تو مدرسه هم تنها کلاسی که معروفه همین کلاس ماست. راستش کلاسمون از جهات مختلف معروفه مثلا مهم ترینش از لحاظ درس خوندن Reading a Bookکه همه بچه ها وقعا خیلی تلاش میکنند و قراره که همشون تو کنکور نتیجه های عالی بگیرند تا همه بفهمند که چه کلاس خوبی داریم.Yah دیگه اینکه از لحاظ شلوغی ، باحال بودن ، اشک معلما رو درآوردن، بعضی از معلما رو ترور کردن!!! ایجاد شورش در مدرسه خیلی معروفیم! شاید باورتون نشه ولی همیشه شلوغ ترین فرد کلاس که سحر هست رو مبصر میکنیم تا کسی نتونه بهمون گیر بده! تو شورای دانش آموزی هم همیشه شلوغ ترین هامون عضو میشند و جالب اینکه همشون شورا میشند! مثلا همین امسال سحر که گفتم بهتون چقدر شلوغ و باحال و درسخونه و همین مریم و خدیجه خودمون و البته خود بنده عضو شورا شدیم تا مدرسه رو خودمون بگردونیم و خوشبختانه هممون هم شورا شدیم!(رای من از همه بیشتر شده بود!) و این بود که مدیر و معاونا و معلما حساب کار دستشون اومد و همشون دست به دعا شدند تا مدرسه مفقودالاثر نشه!Invisible  تو کلاسمون همه بچه ها هماهنگیم و هرکاری که اراده کنیم  باهم میتونیم انجام بدیم و اینجاست که میگویند: خواستن توانستن است!

اگه بخوام تعداد خرخون های اصلی رو بهتون بگم اینکه 5 نفر تو کلاسمون هست که بیش از انداره خرخون تشریف دارند و همه امیدوارند صنعتی شریف قبول بشند! البته نه اینکه فکر کنین بقیه درس نمی خونن بلکه همه کلاس خرخون تشریف دارند! و اینه که همه در حال رقابت هستند تا از اون یکی پیشی بگیرند.

ولی ما همه واسه این عاشق کلاسمونیم که در کنار درس خوندن همه بچه هاش از نوع باحالند و یه جوریه که وقتی مدرسه ها تعطیل میشه یه جورایی دل همه واسه همدیگه و شلوغ بازیا تنگ میشه! اونقدر شلوغ بازی داریم که اگه بخوام تعریف کنم احتمالا خودم ترور و در نتیجه مفقودالاثر میشم! پس سعی میکنم آهسته و پیوسته پیش برم تا شما ها روهم خسته نکنم. فقط اینکه آخرین شلوغ بازیمون همین روز چهارشنبه بود که زنگ آخر که معلم زبان فارسی می خواست درس بده ، شیرین کاری بچه ها گل کرد و اونقدر تیکه پرانی کردند که معلمه درسو نصفه ول کرد و قرار شد هفته دیگه حسابمونو برسه و از 8 درس یه امتحان سخت بگیره تا هممون ادب بشیم! (خیالی نیست هممون 20 میشیم!)  البته تمام معلما رو تو یه پست دیگه بهتون معرفی میکنم تا باهاشون آشنا بشین!

 

پ.ن1: مهسا دو تا مطلب گذاشتی هی منت نزار وگرنه...(به قول خدیجه سانسور!)

پ.ن2: در مورد آهنگ و چیزای دیگه که وبلاگمون کم داره همتون فکر کنین و پیشنهاد بدین تا اونا رو انجام بدیم.

پ.ن3: بچه های گروه عزیزمون توجه کنن که اگه آپ نکن با من طرفند و...

پ.ن4: خواهشا هرکی می خونه نظر بزاره وگرنه اون شخص هرکی که هست شکل الاغ میشه!

 

مسافر زمان!

سلام ، خوبین؟  امروز با یه آپ عالی اومدم تا همتون رو خوشحال کنم! راستش خودم که این مطلب رو خوندم خیلی برام جالب بود و باعث شد تا اینجا بزارم تا اگه شما هم به این موضوع علاقه داشتید ، بخونید و نظراتون رو بگید. خب حالا بریم سراغ موضوع اصلی که در مورد:  مسافر زمان در فیلم سیرک چاپلین هست!

این روز ها با پیدا شدن تصویر زنی که چیزی شبیه تلفن همراه را کنار گوش خود گرفته است، حامیان نظریه سفر در تونل زمان خوشحال هستند!

همه چیز از تصویر زنی آغاز شده است که در پشت صحنه فیلم معروف ((سیرک)) اثر چارلی چاپلین، دستگاهی را کنار گوش خود گرفته است. شواهد نشان می دهند شاید این دستگاه چیزی جز یک تلفن همراه نباشد، اما موضوع این است که این فیلم در سال 1928 ساخته شد، یعنی 45 سال قبل از آن که نخستین تلفن همراه جهان ساخته شود! پس واقعا این زن چه چیزی را در دست گرفته است؟ شاید سمعکی است که برای بهتر شنیدن صدا، آن را در گوش خود فشار می دهد و شاید آنچه که در نظریه سفر در گذر زمان مطرح شده، روی داده است، یعنی این زن به عصر حاضر تعلق دارد که از طریق یکی از حفره های زمان به نیم قرن پیش سفر کرده است؟! پس آیا اکنون حامیان نظریه سفر در گذر زمان خوشحال هستند؟ کارشناسان نظرات مختلفی در خصوص این موضوع دارند. بسیاری از آنها می گویند این زن تنها سمعکی را در گوش خود فشار می دهد تا احتمالا بهتر بشنود با این حال اخبار حواشی این مسافر احتمالی زمان آنچنان هیجان انگیز بوده است که کاربران اینترنتی در روز های گذشته با انبوهی از خبر ها و نظر ها در باره آن روبه رو شده اند.

اگه به این موضوع علاقه دارید و می خواین همه ی جریان رو بدونین به ادامه مطلب برید.

در ضمن این مهسای ما کمی از خود راضی تشریف دارند وگرنه زیادم حرفاشو باور نکنید. چون اگه بخواین تحقیق کنین میبینین همه ی کلاس ما شوخ و با صفا هستند. مهسا زیادی خودشو تحویل گرفته!(فردا حساب منو میرسه که اینا رو نوشتم!)

در ضمن همه ی ما یه وبلاگ شخصی هم داریم که به زودی همشونو لینک می کنیم تا اگه خواستین به اون ها هم سر بزنید. حالا لطفا ادامه مطلب رو بخونید. اگه نظر نزارید شکل الاغ میشید حالا ببینین کی گفتم!

ادامه نوشته

افتتاح وبلاگ!

آنگاه که می خواهی همواره کسی به یادت باشد، به یاد من باش که من همیشه به یادتم.( از طرف بهترین دوستت خدا)

 

سلام Hello، ما گروهی از بچه های باصفا و شیطون و باهوش سمپادی هستیم که هممون هم تو یه مدرسه و تو یه کلاسیم. رشته مون ریاضی فیزیک هست ولی فکر نکنید اینجا می خواهیم ریاضی فیزیک یاد بدیم! این وبلاگ رو برا دل خودمون و دوستامون درست کردیم و می خوایم تا می تونیم این کارو ادامه بدیم تا اگه با گذشت زمان از هم جدا شدیم از حال همدیگه خبر داشته باشیم. ما سعی می کنیم هر چی که به ذهنمون میاد و یا فکر می کنیم جالب و مفید هست اینجا قرار بدیم تا شما هم استفاده کنید. البته از اخبار مدرسمون هم تا جایی که بتونیم و فکر کنیم که جالبه میذاریم.

ولی از خودمون اگه بخوام بگم اینکه من ( آرزو) از بلا های کلاسم و کلا منبع خنده کلاس!

سمیرا یکی از خرخون های کلاس و البته از نوع باحالش هست!Hippie مهسا هم تقریبا مثل سمیرا هستش یعنی خرخون و باحاله! Hippieو با سمیرا میشه گفت دوستای صمیمی هستند. مریم و خدیجه دوستای به شدت صمیمی هستند و هروقت نیگا کنی می بینی که باهمند و فک میزنند!Gemini نسرین هم یکی از دخترای خوب کلاسه!Hippieمن میشه گفت با کل کلاس جورم به جز یکی دو نفر!

در کل اینو بهتون بگم که اینجا گروهی از بچه های باحال و بلا و البته خیلی باهوش جمع شدند و قراره وبلاگی درست کنند که همه جارو بترکونه!

البته شاید تعدادمون فرق کنه و چند تای دیگه هم از بر و بچ باحالمون به جمع ما اضافه بشند.

به هر حال این یه معرفی کلی از خودمون بود که با گذشت زمان هممونو خواهید شناخت.

از این زمان وبلاگ ما رسما افتتاح شد! فعلا خداحافظ همگی و موفق باشید!